از همان چندساعت پیش که نوشته
قبلی را قرار دادم
به سرم زد تمام ارشیو وبلاگم را فعال کنم و بنیشنم 5 سال پیش تا الانم را بخوانم ..
چیزی که
بعد از خواندن دوسال نیم داشتم این بود که اگر یک نفر دیگر از بیرون مطالب مرا بخواند پیش خودش حرص می خورد و می گوید کدام خدا خیر داده ای در گوش این دختر خوانده که شوهر کند ...
من قبل از اردواج :دختری که سعی می کند در نوشته هایش نشان بدهد شوخ است دنبال اینده است اگرچه سردگم است و دوسال نتوانست تصمیم بگیرد دانشگاه برود یانه اصلا چه چیزی دوست دارد ..
حس خوب اش از شیطنت نوشته هایش مشخص است کمی با مادرش اختلاف نظر دارد ول در کوشش است قسمت های خوب زندگی را پیدا کند
از سرعت اتوبوس و سینما رفتن با هم سن و سال هایش حالش خوب است که یک دفعه
من بعد ازدواج :نوشته های که استرس از سروکول واژه هایش بالا می رود گیر یک مشت ادم افتاده که دوستش ندارند
چقدر قلب کوچکش را آزرده اند در نوشته ای شک به علاقه اش میکند
جای دیگر احتمال جدایی می دهد در جای دیگر
انقدر حالش بد است که نوشته است من مردم و زنده شدم .
برای خود من ..منی که روزگار گذرانده ام وتمام واژه به واژه هایی که نوشته ام را زندگی کرده ام سوال شد
چرا باید اینگونه شود ..
مگر نه اینکه قرار بود حالم بهتر شود ..
چه شد که به اینجا رسیدم ...
چرا انقدر دیگران اجازه ی آزار به مرا پیدا کردند
و چرا اینگونه عاجزانه طلب محبت می کردم...
دلم برای خودم سوخت ..
شبیه مادری شدم که دست نوشته های مخفی دخترش را پیدا کرده ...
الان هم می نویسم چرا که چندمدتی باز دوباره برخواهم گشت به اینجا و خواهم خواند
می نویسم برای خودی که درآینده نمی دانم قرار است چه هرچه خدا خواست همان می شود....
ادامه مطلبما را در سایت هرچه خدا خواست همان می شود. دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 1manzelleyli7 بازدید : 60 تاريخ : سه شنبه 31 خرداد 1401 ساعت: 0:43